چکامه های ماندگار
زاییده افکار شاعران
یش از تعطیلات، برای خرید به یکی از محلههای تهران رفتیم. جای پارک نبود. مجبور شدیم خیلی دورتر ماشین را پارک کنیم و برای رسیدن به بازار، پیاده از کوچهپسکوچه برويم.
توی یکی از کوچههای بلند و باریک، جایی که کوچه میپیچید و بریدگیِ کوچکی توی انحنایش درست میشد، یک زن، توی پیادهرو خوابیده بود.
یک زن قد بلند و لاغر... دکمههای مانتوی کوتاهش باز بود. یقهی تیشرت گشاد و شلوولش آویزان بود و گردن کشیدهاش دیده میشد؛ پشت مانتویش بالا رفته بود و قسمتی از کمر قوسدارِ سفیدش معلوم بود، درست همانجا که کمر، چالی زیبا دارد. یک لنگه کفشش درآمده بود و مچ باریک پایش را با قوزکِ ظریفش میتوانستی ببینی؛ فقط قسمتی از لب و چانهاش از زیر روسریای که روی صورتش کشیده شده بود پیدا بود. چانهای خوشفرم و صورتی سبزه نسبت به بدنِ برفی و سفیدش...
چرا دارم با جزئیات از تن و بدن این زن میگویم؟
میخواهم توجه شما را به این جلب کنم که این زن، با این همه جذابیت، گوشهی کوچه افتاده بود، لابد از خماری... و کسی از کسانی که تا اسم زن میآید مویشان را آتش میزنند غیرتش نجنبیده بود، واناموسا، واغیرتا، وا اسلاما نکرده بود که بیاید او را از کنار کوچه جمع کند، بپوشاند، ببرد، سامان دهد...
درد، دردِ بیدرمانِ آنها که اینوقتها در صحنه حاضرند که بگیرند و ببندند و محدود کنند، حجاب نیست، اسلام نیست، عرف نیست، شرع نیست، که اگر اینها بود پیش از همه به حال نزار و روزِ سیاهِ آن زنِ افتاده در حاشیهی پیادهرو رسیدگی میکردند.
اینها "زن" را تاب نمیآورند. اینها فعالیت زن، موفقیت زن، در صحنه بودنِ زن را تاب نمیآورند.
اینها زن را در پستو یا در بهترین حالت پرستو میخواهند.
اینها زن را در زایشگاه میپسندند، نه ورزشگاه...
برچسبها: سودابه فرضی پور
Design By : Pichak |