چکامه های ماندگار

زاییده افکار شاعران

 


راضیم آقای دکتر. دیگه نه ابر تو گلومه، نه داد می‌زنم. شبها می‌خوابم دم غروب، بدون کابوس و دلتنگی. دلمم نمی‌خواد میوه بشم رو شاخه‌ی درخت خشک تو محوطه. بله، راضیم دیگه.

روزها از پنجره نگاه می‌کنم، مردم میرن میرن، میان میان. همه ماسک دارن دیگه معلوم نیست موندن بی‌لبخند. بهتره که معلوم نیست. آدم دلش می‌ترکه از دیدن صورت مات این مردم که یادشون رفته خوشحالی از ته دل چه شکلیه. میخوابیم پامیشیم فقیرتر شدیم. انصاف نیست، ولی عیبی نداره. میوه نوبرونه میاد، پول نداریم بخریم ولی طوری نیست. غذا گرونه، دستمزد کارگرهای ساختمون نیمه‌ساز روبرویی کم. می‌بینم هر روز خدا تخم‌مرغ می‌خرن با گوجه پلاسیده‌های ممد ترکه. ولی عیبی نداره. تخم‌مرغ هم خوبه. عین همه‌چی.

می‌بینی؟ خوب شدم دیگه. تمام روز رادیوی آسایشگاه روشنه و یکی توش از امیدهای دنیا حرف می‌زنه. صداش قشنگه، حرفاش هم قشنگه. یعنی میگم اگه به اندازه کافی قرصامو بخورم، حتی می‌تونم باور کنم که راست میگه و باهار در راهه. خیلی وقته گریه نکردم من. خیلی وقته دلم نخواسته از لبه‌ی پنجره پرنده بشم و برم تا موزاییک‌ها. خیلی وقته چشم‌به‌راه نیستم.

اما من شاکی نیستم دیگه، به جان تو. هر کی نیست، میگم خوبه که نیست. هر کی خسته شد و رفت، میگم خوبه که رفت. نه منتظرم کسی بیاد، نه کسی منتظرمه. خوبم. از همون خوب‌ها که آدمهای توی سردخونه هستن. پوک.

فقط آخرشب اگه خوابم نبره، از توی تاریکی محوطه، یه‌بند صدای گریه میاد. گریه‌ی مادرای بی‌پسر، پسرهای بی‌مادر. گریه‌ی بابای ری‌را. گریه‌ی خواهر نوید. گریه‌ی اون پسره که نون نداشت، اومد گفت نان مسکن آزادی، تیر خورد تو پیشونیش. یادته؟ شکل ماه بود با زخمش. ماه زخمی.
بعد، دیوونه میشم. پامیشم میرم بالای کوه، سنگ پرت می‌کنم طرف خدا. نمیرسه بهش. می‌شینم همون‌جا به تماشا. عین یه ابر گمشده تو آسمون. ساکت و رها. رهای رها. رهای رهای رها.
 

 


برچسب‌ها: حمید سلیمی
نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۰ساعت 0:41 توسط بهاره"ک"|


آخرين مطالب
» 
» 
» 
» 
» 
» 
» 
» 
» 
» 


 Design By : Pichak